خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 246
بازدید ماه : 252
بازدید کل : 320907
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1
روز عاشورا مردم حلب که شیعی مذهب اند،زن ومرد بر دروازه ی انطاکیه جمع می شوند
وتاشب برای خاندان پیامبر اکرم ناله و زاری می کنند سوگواری انان چنان پرشور است که
تمام دشت وصحرا را پر می کند در یکی از سال ها عاشوراشاعری غریب وارد حلب می
شودو فریاد مردم را که شنید شهر را رها کرد وتا دروازه شهر رفت از مردم پرسید:عزای
کیست؟بایدشخص بزرگی باشد که این همه آدم برای سوگ او به این بیابان امدند. من
شاعر غریبم. نام،لقب واوصاف این مرحوم را بگویید تاشعری در مرثیه او بسزایم.یکی به
او گفت:ای دیوانه تو شیعه نیستی و دشمن خاندان پیامبری. تو نمی دانی روز عاشورا چه
اتفاقی افتاده است؟امروز روزعزای کسی است که وجودش از قرنی با ارزش تر است.
شاعرگفت:این را می دانم اما دوران یزید خیلی وقت پیش گذشته است.خبر این ماتم
چقدردیر به اینجا رسیده است.ان مصیبت چنان بزرگ بود که چشم کور،آن را دیدوگوش
کر،ان را شنید. شما مگر در خواب بودید که حالا لباس خود را پاره می کنیدو برای او عزا
می گیرید. ای بی خبران برای خود گریه کنید،چون این خواب سنگین بدتر از مرگ
است.آن ها شاه دین بودند اگر ذره ای از کار ان ها با خبر شوید ،باید بدانید که این روز
برای انان روز پادشاهی و بزرگی خوشی است.شما برای دل و دین خرابتان گریه کنید که
چیزی این دنیا را درک نمی کنید